فیکشن[محکوم شده]p39
با دیـدن فـردی کـه روبـهروی مسـئول پرونـده نشستـه بـود بـه کلـی شوکـه شـد...
_هه....سلـام پـدر جـا-...یعنـی آقـای لـی.
سـرش رو بلنـد کـرد و بـا شـرم به مـرد روبـهروش خیـره شـد.
گنـد زده بـود.
اون از دختـرش خیـلی وقـت بود کـه جـدا شـده بود و حـالا اینجـا چـی میخـواست؟
اگـه الـان آقـای لـی همیـن سـوال رو ازش مسپرسـید چـه جـوابی داشـت کـه بـده؟
بـاید میگفـت آره آقـای لـی بعـد از اینکـه ریـدم بـه دختـرتون و جلـوی همـه بهـش سیلـی زدم و تخریبـش کـردم الـان با پـررویی تمـام اومـدم اینجـا تـا از پـروندش خبـر بگیـرم؟ببینـم پیـدا شـده یـا نـه؟
اصـلا بـه تـو چـه ربطـی داره مـرد....یعنـی چـی کـه پـاشدی تـا اینجـا اومـدی...
حـداقل یکـم دیگـه صبـر میکـردی تـا بـا اینـا رو به رو نشـی.
پسـر درحـال سرزنـش کـردن خـودش داخـل ذهنـش بـود و در همـن حیـن بـا اون لبخنـد ضایـش به مـرد و دختـر کنـارش نگـاه میکـرد.
اون دختـره اینجـا چـه غلطـی میکـرد؟
اقـای لــی سکـوت کـرده بـود و جـواب پسـر رو نـداده بـود،نـه اینکـه بخـواد نادیـدش بگیـره نـه،فقـط عمیـق داخـل فکـر فـرو رفتـه بـود و بـه حـرف هـای افسـر فکـر میکـرد و اصـلا متوجـه پسـر نشـده بـود!
پسـر بـا همـون لبخنـد بـه دعـوت افسـر روی صنـدلی روبه روی لـونا نشسـت و چنـد ثانـیه نگـاهشون بهـم افتـاد کـه لـونا بـا اخـم و تنفـر نگـاهش رو از پسـر گرفـت و بـه افسـر داد.
پسـر پوزخنـدی به خـودشیفتگـی لـونا زد و چشـم چرخـوند و اون هـم به افسـر خیـره شـد.
تهیـونگ اهستـه رو به افسـر شـروع به صحبـت کـرد.
_اقـای کانـگ،خبـری از خـانوم لـی نشـده؟!
کانـگ سـرفهای کـرد و موقعیـتش رو روی صنـدلیش جـا به جـا کـرد تـا درسـت بشـینه.سـرش رو بلنـد کـرد و بـه پسـر خیـره شـد.
_چـرا،خبـر جـدیدی از ایشـون بـه دستمـون رسیـده.
ضـربان قلـب پسـر کمـی بالـا رفـت.
_چـه خبـری...؟
مـرد ادامـه داد
_گـویا تلفـنشون بـرای مـدت کوتـاهی روشـن شـده و تمـاسی کوتـاه بـا مـا بـرقرار کـردن.
پسـر بـرای لحظهای کوتـاه احسـاس آرامـش کـرد کـه حال دختـر خوبـه.
_امـا متـاسفـانه تمـاس سـریع قطـع شـد و مـا نتونـستیم با ایشـون مکالـمه داشتـه باشیم.
پسـر پـرسید.
_یعنـی هیچـی نفهمـیدین؟حتـی صـداش رو هـم نشنـیدید؟؟
_تنـها صـدایی کـه شنیـده میشـد صـدای نفـس نفـس زدن و خـش خـش بـرگها بـود،و درسـت زمـانی کـه میخـواستیم صحبـت کنیـم تمـاس قطـع شـد.
اتـاق بـرای ثـانیهای کـوتاه سـاکت شـد کـه افسـر ادامـه داد.
_امـا خوشبختـانه تیـم مـا تونستـند سیگنـال تلفـن همـراه ایشـون رو ردیـابی کننـد،انگـار خانـوم لـی ا.ت در منطـقه جنگلـی گوتجوال هستـند.
لایکک و کامنت🌚✨️
_هه....سلـام پـدر جـا-...یعنـی آقـای لـی.
سـرش رو بلنـد کـرد و بـا شـرم به مـرد روبـهروش خیـره شـد.
گنـد زده بـود.
اون از دختـرش خیـلی وقـت بود کـه جـدا شـده بود و حـالا اینجـا چـی میخـواست؟
اگـه الـان آقـای لـی همیـن سـوال رو ازش مسپرسـید چـه جـوابی داشـت کـه بـده؟
بـاید میگفـت آره آقـای لـی بعـد از اینکـه ریـدم بـه دختـرتون و جلـوی همـه بهـش سیلـی زدم و تخریبـش کـردم الـان با پـررویی تمـام اومـدم اینجـا تـا از پـروندش خبـر بگیـرم؟ببینـم پیـدا شـده یـا نـه؟
اصـلا بـه تـو چـه ربطـی داره مـرد....یعنـی چـی کـه پـاشدی تـا اینجـا اومـدی...
حـداقل یکـم دیگـه صبـر میکـردی تـا بـا اینـا رو به رو نشـی.
پسـر درحـال سرزنـش کـردن خـودش داخـل ذهنـش بـود و در همـن حیـن بـا اون لبخنـد ضایـش به مـرد و دختـر کنـارش نگـاه میکـرد.
اون دختـره اینجـا چـه غلطـی میکـرد؟
اقـای لــی سکـوت کـرده بـود و جـواب پسـر رو نـداده بـود،نـه اینکـه بخـواد نادیـدش بگیـره نـه،فقـط عمیـق داخـل فکـر فـرو رفتـه بـود و بـه حـرف هـای افسـر فکـر میکـرد و اصـلا متوجـه پسـر نشـده بـود!
پسـر بـا همـون لبخنـد بـه دعـوت افسـر روی صنـدلی روبه روی لـونا نشسـت و چنـد ثانـیه نگـاهشون بهـم افتـاد کـه لـونا بـا اخـم و تنفـر نگـاهش رو از پسـر گرفـت و بـه افسـر داد.
پسـر پوزخنـدی به خـودشیفتگـی لـونا زد و چشـم چرخـوند و اون هـم به افسـر خیـره شـد.
تهیـونگ اهستـه رو به افسـر شـروع به صحبـت کـرد.
_اقـای کانـگ،خبـری از خـانوم لـی نشـده؟!
کانـگ سـرفهای کـرد و موقعیـتش رو روی صنـدلیش جـا به جـا کـرد تـا درسـت بشـینه.سـرش رو بلنـد کـرد و بـه پسـر خیـره شـد.
_چـرا،خبـر جـدیدی از ایشـون بـه دستمـون رسیـده.
ضـربان قلـب پسـر کمـی بالـا رفـت.
_چـه خبـری...؟
مـرد ادامـه داد
_گـویا تلفـنشون بـرای مـدت کوتـاهی روشـن شـده و تمـاسی کوتـاه بـا مـا بـرقرار کـردن.
پسـر بـرای لحظهای کوتـاه احسـاس آرامـش کـرد کـه حال دختـر خوبـه.
_امـا متـاسفـانه تمـاس سـریع قطـع شـد و مـا نتونـستیم با ایشـون مکالـمه داشتـه باشیم.
پسـر پـرسید.
_یعنـی هیچـی نفهمـیدین؟حتـی صـداش رو هـم نشنـیدید؟؟
_تنـها صـدایی کـه شنیـده میشـد صـدای نفـس نفـس زدن و خـش خـش بـرگها بـود،و درسـت زمـانی کـه میخـواستیم صحبـت کنیـم تمـاس قطـع شـد.
اتـاق بـرای ثـانیهای کـوتاه سـاکت شـد کـه افسـر ادامـه داد.
_امـا خوشبختـانه تیـم مـا تونستـند سیگنـال تلفـن همـراه ایشـون رو ردیـابی کننـد،انگـار خانـوم لـی ا.ت در منطـقه جنگلـی گوتجوال هستـند.
لایکک و کامنت🌚✨️
۵.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.